کد مطلب:30089 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

مَصقَلَة بن هُبَیره












مَصقَلَه از یاران امام علی علیه السلام[1] و جانشین ابن عبّاس و فرماندار اردشیرْ خُرّه[2] بود[3] و از این رو، كارگزار غیر مستقیم امام علیه السلام محسوب می شد. به سال 38 هجری[4] هنگامی كه مِعقِل بن قیس، شورشیان مرتدّ بنی ناجیه را شكست داد و آنها را به اسارت گرفت، مصقله، اسیران را خرید و آزاد كرد؛ امّا نتوانست قیمت آنها را به بیت المال بپردازد.[5].

افزون بر این، او به بیت المال، چنگ انداخت و اموالی به خویشانش بخشید و از برخی بدهی های آنان، گذشت نمود.

علی علیه السلام او را فراخواند، او را بر تصرّفات نامشروعش در بیت المال مسلمانان و اِتلاف بیت المال، سرزنش كرد و از او خواست كه آنچه را برداشته، به بیت المال بازگردانَد. این ماجرا بر مصقله گران آمد. او بخشش های عثمان را دیده بود و گمان نمی كرد كه علی علیه السلام بدین سان در بیت المال، سختگیری كند. او انتظار بخشش داشت و چون به آرزویش نرسید، فرار كرد و به معاویه پیوست.[6] علی علیه السلام درباره او فرمود:«كاری چون سروران نمود و فرارش چون بندگان بود!».[7].

او در خلافت معاویه، در برخی امور حكومتی شركت جُست[8] و چون معاویه آهنگ قتل حُجْر بن عدی كرد، علیه حُجْر، گواهی داد.[9].

6709. مروج الذهب:حارث بن راشد ناجی با سیصد نفر از مردم، مرتد شدند و به كیش مسیحیت بازگشتند... پس علی علیه السلام معقل بن قیس ریاحی را به سوی آنان فرستاد و او حارث و مرتدّان همراهش را در كنار دریا كُشت و خانواده و فرزندانشان را اسیر كرد.

این ماجرا در ساحل بحرین اتّفاق افتاد. معقل بن قیس، از آن جا با اسیران به یكی از مناطق اهواز آمد كه مصقلة بن هبیره شیبانی كارگزار علی علیه السلام در آن جا بود. زنان اسیر، فریاد كشیدند كه:بر ما منّت بگذار! او هم آنان را به سیصد هزار درهم خرید و آزادشان كرد و [ فقط ]دویست هزار درهم را پرداخت و سپس به سوی معاویه گریخت.

پس علی علیه السلام فرمود:«خدا مصقله را زشت و سیاه روی گردانَد![10] كاری چون سروران نمود و فرارش چون بندگان بود. اگر می مانْد، آن اندازه كه می توانستیم، از او می گرفتیم و اگر نداشت، مهلتش می دادیم تا به دست آورَد، و اگر نمی توانست، چیزی از او نمی گرفتیم» و آزادی اسیران را پذیرفت.

مصقلة بن هبیره، چند بیتی در این باره سرود:

زنان قبیله بكر بن وائل را وا نهادم

و اسیران لُؤَی بن غالب را آزاد نمودم.

و از بهترینِ مردم پس از محمّد، جدا شدم

به خاطر مال اندكی كه ناگزیر از كفم می رود.[11].

6710. الغارات - به نقل از عبد اللَّه بن قعین، پس از آن كه مصقله، اسیران بنی ناجیه را خرید -:علی علیه السلام منتظر شد تا مصقله پولش را بفرستد امّا مَصقله كُندی كرد و به علی علیه السلام خبر رسید كه او اسیران را آزاد كرده و از آنان هم نخواسته كه او را در پرداخت بهایشان كمك كنند.

علی علیه السلام فرمود:«من جز این نمی بینم كه مصقله، بار سنگین دیگران را بر دوش گرفته است و به زودی زمین می خورد و وفا نمی كند».

سپس به او نوشت:«امّا بعد؛ بزرگ ترین خیانت، خیانت به امّت است و بزرگ ترین نیرنگ، نیرنگ مردم به پیشوای خود است. پانصد هزار درهم از حق مسلمانان، در نزد توست. پس هنگامی كه فرستاده من به نزد تو می آید، آن را به سوی من بفرست؛ وگرنه پس از خواندن نامه ام به پیش من بیا كه من به فرستاده ام فرمان داده ام كه پس از درآمدن بر تو، لحظه ای تو را وا مگذارد، مگر آن كه مال را روانه كنی. والسلام!».

فرستاده علی علیه السلام، ابوحرّه حنفی بود. ابوحرّه به او گفت:این مال را بفرست و یا با من به نزد امیر مؤمنان بیا.

مصقله چون نامه علی علیه السلام را خواند، به بصره آمد. كارگزاران، اموال را از نواحی بصره برای ابن عبّاس می آوردند و او آنها را برای امیر مؤمنان می فرستاد. او به ابن عبّاس گفت:باشد؛ ولی چند روزی مهلت بده.

سپس از بصره به كوفه و نزد علی علیه السلام آمد و علی علیه السلام او را چند روزی معطّل كرد و چیزی به او نگفت. سپس آن مال را از او طلب كرد. مصقله، دویست هزار درهم را پرداخت؛ ولی از پرداخت بقیه آن، عاجز ماند.[12].

6711. تاریخ الیعقوبی:علی علیه السلام به مصقلة بن هبیره نامه نوشت؛ چون به او خبر رسیده بود كه مصقله، اموال منطقه اردشیر خرّه را - كه زیر سیطره اش بود - به این و آن می بخشد.

متن نامه علی علیه السلام این بود:«امّا بعد؛ خبری درباره تو به من رسیده است كه نمی توانم آن را باور كنم. تو اموال مسلمانان را چون گردو میان قوم خود و هر كس كه از تو بطلبد، قسمت می كنی و نیز در بین گروه ها و شاعران دروغپرداز.

سوگند به كسی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، من این ماجرا را به دقّت، بررسی می كنم. اگر آن را درست یافتم، خود را نزد من خوار خواهی یافت. پس، از زیانكاران مباش؛ "آنان كه در كارشان در دنیا به بیراهه می روند و اعمال نادرست خود را نیكو می پندارند"[13]. [14].

6712. امام علی علیه السلام - از نامه اش به مصقلة بن هبیره شیبانی كه كارگزارش در اردشیر خُرّه بود -:خبر كاری از تو به من رسیده كه اگر چنان كرده باشی، خدایت را خشمگین و امامت را نافرمانی كرده ای. تو غنیمت مسلمانان را كه با نیزه ها و اسب هایشان گِرد آورده اند و بر سر آن، خونشان ریخته است، میان خویشاوندان بیابانگردت كه گِرد تو را گرفته اند، قسمت می كنی.

سوگند به كسی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، اگر این خبر، درست باشد، خود را نزد من خوار خواهی یافت و منزلتت نزد من سبُك می گردد.

پس حقّ خدایت را سبُك مگیر و دنیای خویش را با نابودی دینت سامان مده كه از زیانكاران می شوی.

بدان كه حقّ مسلمانان نزد من و تو از این غنیمت، یكسان است. بر من در می آیند و [ حقّشان را می گیرند] و باز می گردند.[15].

6713. الغارات - به نقل از ذهل بن حارث -:مصقله مرا به خانه خود، دعوت كرد و شام آورد و خوردیم. سپس گفت:به خدا سوگند، امیر مؤمنان، این مال را از من خواهد خواست و به خدا سوگند، نمی توانم بدهم.

به او گفتم:اگر بخواهی، یك هفته نمی گذرد كه این مال را گِرد می آوری.

گفت:به خدا سوگند، آن را بر دوش قومم نمی نهم و از هیچ كس نمی طلبم.

سپس گفت:بدان كه به خدا سوگند، اگر پسر هند (معاویه) بود، آن را از من طلب نمی كرد و اگر پسر عَفّان (عثمان) بود، آن را به من واگذار می كرد. آیا ندیدی كه پسر عفّان، چگونه در هر سال، صد هزار درهم از مالیات آذربایجان را به اشعث بن قیس می داد؟

گفتم:این شخص (علی علیه السلام) به چنین چیزی معتقد نیست و هیچ چیز را برای تو باقی نمی گذارد.

ساعتی ساكت ماند و من هم چیزی نگفتم و پس از این گفتگو، یك شب هم درنگ نكرد و به معاویه پیوست و چون خبرش به علی علیه السلام رسید، فرمود:«چرا این گونه كرد؟ خداوند، شادش نسازد! كاری چون سروران و فراری چون بندگان و خیانتی چون بدكاران كرد.

بدانید كه اگر می مانْد و نمی توانست بپردازد، ما تنها بازداشتش می كردیم، و اگر مالی داشت، از او می گرفتیم و اگر نداشت، رهایش می كردیم».

سپس علی علیه السلام به سوی خانه مصقله حركت كرد و آن را منهدم كرد.[16].









    1. رجال الطوسی:832/83.
    2. َردشیرْ خُرَّه، از بزرگ ترین و كهن ترین ایالت های ایران بود كه اردشیر بابكان، آن را بنا نهاد. شیراز و میمند و كازرون، از جمله شهرهای آن اند. (مجمع البلدان: 146/1)
    3. أنساب الأشراف:389/2، تاریخ دمشق:7450/269/58، نهج البلاغة:نامه 43. در منبع اخیر، چنین آمده است:«اموال اردشیر خُرّه را می بخشید و حاكم آن جا بود».
    4. تاریخ الطبری:128/5.
    5. تهذیب الأحكام:551/140/10، نهج البلاغة:خطبه 44، أنساب الأشراف:181/3.
    6. أنساب الأشراف: 181/3، تاریخ الطبری: 129/5 و 130، الكامل فی التاریخ: 421/2 و 422.
    7. نهج البلاغة:خطبه 44، الغارات:366/1، مروج الذهب:419/2، تاریخ الطبری:130/5.

      در منبع اخیر آمده است:«كاری چون كارِ آزادگان و فراری چون فرارِ بندگان كرد».

    8. أنساب الأشراف:183/3 و278/5، تاریخ خلیفة بن خیّاط:169.
    9. تاریخ الطبری:269/5، أنساب الأشراف:264/5.
    10. یعنی: خدا به او خیر ندهد! (م)
    11. مروج الذهب:418/2 و 419. نیز، ر. ك:تاریخ الطبری: 130/5، الكامل فی التاریخ:422/2.
    12. الغارات:364/1، تاریخ الطبری:129/5، تاریخ دمشق:7450/271/58.
    13. كهف، آیه 18.
    14. تاریخ الیعقوبی:201/2.
    15. نهج البلاغة:نامه 43، أنساب الأشراف:389/2.
    16. الغارات:365/1، تاریخ الطبری:130/5، تاریخ دمشق:7450/272/58.